، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

مامان سایه وابوالفضل

آتیش سوزوندای ابوالفضل خان

چند شب پیش داشتم آشپزی میکردم از اونجای که ابوالفضل به ژله علاقه ی زیادی اونم از نوع آماده ش داشتم همزمان با درست کردن کتلت ژله آماده میکردم {که البته نخورد فقط ژله ی بیرون دوست داره دستپختم بد نیستا اون بی سلیقه س} ابوالفضل پیشم تو آشپزخونه بود داشتم واسه شعر میخوندم اونم بازی میکرد یهو دیدم میگه شوخت {سوخت}برگشتم خواستم مامان فدات بشه چی سوخته  ؟دیدم جارو تو دستش قسمت بالای جارو آتیش گرفته خودش هم هول کرده داره میزنتش به موکت آشپزخونه وای خدایا معمولا اینجور موقعا هول نمی کنم سریع جارو ازش گرفتم دیدم آتیشش زیاد که با دست خاموشش کنم تنها راه خاموش کردنش آب جارو هم همچنان داشت میسوخت حالا اونم ترسیده پشت یخچال قایم شده خودم با ...
27 مهر 1393

طاقت نداری دلت نازکه نگاه نکن

کودکی به جرم کو دکی توسط داعش سر بریده میشود با دقت نگاه کن...دلم نیومد عکس سر بی تنش بذارم...یه لحظه خودتو جای مادراین بچه بذار چه حالی داری ؟البته اگه مادری باشه که غصه بخوره؟عکس کودک چند ماهه که تازه یاد گرفته بشینه ...اسلحه گرفتن رو سرش فکر میکنه دارن باهاش بازی میکنن...گناه این بچه ها و هزاران بچه ی دیگه که توسط داعش قتل عام میشن چیه؟عکسی دیدم پسر بچه 3یا 4 ساله روی سر جنازه ی بی سر پدرش نشسته بود ؟دلم آتیش گرفت؟کجاست اون حقوق بشری که ازش دم میزنن؟گناه این طفل معصوماچیه؟1400 سال پیش یزیدی بود امام حسینی ولی الان یزیدی ها هست وباز هم حسین تنها...مسلمانی کجا رفت؟قدر این آرامشتون بدونید ...بچه های سوریه و عراق دارن س...
23 مهر 1393

ناگفته های مامانی

سلام عزیز دل مامانی...نفس مامانی.... میدونم جوابمو نمی گیرم چون الان ساعت 11:12ظهر و آقا هنوز خواب تشریف دارید....آخه دیشب تولد زنعمو سمانه بود دیرتر خوابیدی...همش غصه داشتم با دادا دعواتون بشه آخه همیشه هر وقت پیش هم هستید 5 دقیقه اول دل میدید قلوه می گیرید دیگه ی تا آخرین ثانیه ی مهمانی باهم درگیرید...ولی خوشبختانه دیشب آقا بودی و لی از بس رقصیدی دلم برات سوخت بزور نشوندمت ...آدم بد جو گیر بشه عمو یه بار گفت ابوالفضل باید برقصه مگه دیگه نشستی...خلاصه بگذریم دیروز یه عالمه برات حرفهای عاشقونه زدم اومدم ثبتش کنم برنامه ها ریست شد همه چیز بهم ریخت برگشتم دیدم سیو نشده  کلی غصه خوردم آخه یه کم دلم گرفته بود...داشتم بهت می گفتم همه به من ...
9 مهر 1393
1